آروینک فرشته مامان

مراسم کوتاه کردن موی آروین خان

  وقتی بهش میگیم دهنش رو ببنده تا مو تو دهنش نریزه       از خیس کردن موهاش با اسپری آب بیزاره   بالاخره داره تموم میشه       عمو افشین آرایشگر پر حوصله آروین   بالاخره تموم شد این هم یه تانک که پسر ما جایزه گرفت تا اجازه بده موهاش رو کوتاه کنیم و گریه نکنه ...
27 ارديبهشت 1390

دلتنگی ......

  دلتنگتم عزیزم هر لحظه و هر آن که از تو دورم  . دقایق ساعتها طول می کشند و من منتظر لحظه ای که دوباره به خونه برگردم و در آغوشت بگیرم . صبح ها وقتی که در خواب نازی ؛ ترکت می کنم .نگاهی بصورت معصومت می کنم و با یک دنیا اندوه ازت جدا میشم . هر جند که تو نبودنم رو پذیرفتی . اما من همچنان دلتنگ توام . چقدر عجیبه این حس مادری . برای تجربه کردنش باید کوهی باشی استوار و صبور . ...
15 ارديبهشت 1390

تو بزرگ میشوی و من ........

تو بزرگ میشوی و من ........ جقدر غصه می خوردم که خوب صحبت نمی کنی.   تمام کلماتی که بلد بودی ۴ یا ۵ کلمه کلیدی بود که همه جا کاربرد داشت .مثل آب که معنای متفاوت داشت که باید خودم حدس می زدم .آب خوردن ؛ حموم؛شیر نی دار و ج ی ش بقیه هم هر جا به مشکل بر می خوردی اجرای پانتومیم داشتی که اینجوری فقط من حرفت رو متوجه میشدم اما از بعد از عید تمام کلمات رو به زبون میاری و چقدر شیرینه که نصفه و نیمه ادا می کنی . تو روز به روز بزرگ میشی و من دلم می خواد با تمام وجودم این لحظات رو حس کنم و هیچ دقیقه ای رو از دست ندم عزیزم.   ...
13 ارديبهشت 1390

مرد خونه من

باز من و تو تنها شدیم . بابا برای مراسم سالگرد پدرش رفته شیراز و من و تو دوباره با همیم . وقتی فکرش رو می کنم تصور اینکه یه روز مجبور بشم چند روزی تو رو نبینم دیوونه ام می کنه . هرگز نمی تونم این کار رو بکنم . خلاصه از اونجایی که صبحها نقل و انتقال تو وقتی می خوام بیام اداره برام سخته شب ها میریم خونه آما و آبا وتو خیلی حال می کنی .نمی دونم چرا اونجا رو به خونه خودمون ترجیح میدی ؟ شاید برای اینکه همه کارهای ممنوعه خونه اونجا آزاده . آب بازی ؛ از در و دیوار بالا و پایین پریدن و هزار تا کار دیگه . امیدوارم همیشه شاد باشی مامانی ...
12 ارديبهشت 1390

سال 1390

عزیز دلم عید امسال هم گذشت و ما رفتیم شیراز .بتو که خوش گذشت . من که همش باید حواسم بتو می بود و مواظبت بودم . عجیب بود که حاضر نبودی یک دقیقه هم تنها بمونی نمی دونم احساس غریبی می کردی اونجا یا چیز دیگه ای بود .باید همش در شعاع یک متری تو حرکت می کردم تا حواست از بودن من جمع بشه . اما من تمام سعی ام رو کردم تا بتو خوش بگذره عزیزم . خلوت مادر و پسر در رستوران دالاهو شیراز  سیزده به در  پدر و پسر   ...
1 ارديبهشت 1390
1